می‏چکند از نگاه‏ها، پنهان  *** اشک‏ها، یادگار دریایند
آسمان هم به گریه می‏آید *** وقتی از چشم «کودکی»، آیند

کودکی مانده در دل غربت *** خفته امّا درون ویرانه
آن که روزی نگاه زیبایش *** شد حدیث هزار پروانه
جرم او را کسی نمی‏دانست *** جرم پروانه را نمی‏دانند
آن‏چه مردم شنیده می‏گویند *** رسمِ جانانه را، نمی‏دانند
چشم‏ها را گشوده، می‏نالید *** در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک می‏ریزد *** در سکوت حزینِ یک خانه
ناله‏هایش، اگرچه می‏گفتند:
«غربت خانه کرده بی‏تابش» *** دور می‏زد درون تاریکی
لحظه لحظه، نگاه بی‏خوابش *** جست‏وجوهای او، نشان می‏داد
انتظار کسی، به جان دارد!
سر به بالا گرفته، می‏پرسید:
عمّه، این خانه، آسمان دارد؟! *** آسمان را گرفت در آغوش
مثل یک عقده در گلو، افسرد! *** آرزوی قشنگِ «بابا» هم!
در همان آخرین نگاهش، مُرد *** حضرت قاسم علیه‏السلام یادگار برادر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...